پیشگیری یا درمان؟ | ||
|
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 25 صفحه بعد تو آیا دیده ای وقتی شبی تاریک میان بودن و نابودن امید فردائی هراسی می رباید خواب از چشمت کسی ، خورشید و صبح و نور را در باور روح تو ، می خواند و هنگامی که ترسی گنگ می گوید ، رها گردیده ، تنهائی و شب تاریکی اش را ، بر نگاه خسته می مالد طلوع روشن نوری به پلکت ، آیه های صبح می خواند کلام گرم محبوبی کمی نزدیک تر از یک رگ گردن ، به گوش ات با نوای عشق می گوید: غریب این زمین خاکی ام ، تنها نمی مانی تو آیا دیده ای وقتی خطائی می کنی اما ، ته قلبت پشیمانی و می خواهی از آن راهی که رفتی ، باز برگردی نمی دانی که در را بسته او یا نه ؟ یکی با اولین کوبه ، به در ، آهسته می گوید : بیا ، ای رفته ، صد بار آمده ، باز آ که من در را نبستم ، منتظر بودم که برگردی و هنگامیکه می فهمی ، دگر تنهای تنهائی رفیقی ، همدمی ، یاری کنارت نیست و می ترسی که راز بی کسی را ، با کسی گوئی یکی بی آنکه حتی ، لب تو بگشائی به آغوشی ، تو را گرم محبت می کند با عشق به هنگامیکه ، دلبر های دنیائی دلت را برده اما ، باز پس دادند دل بشکسته ات را ، مهربانی می خرد با مهر درون غار تنهائی ، به لب غوغا ، ولی راز سخن با او ، نمی دانی کسی چون نور می گوید ، بخوان و تو آهسته می گوئی ، که من خواندن نمی دانم و او با مهر می گوید بخوان ، آری بنام خالق انسان ، بخوان ما را و تو با گریه های شوق ، می خوانی تو آیا دیده ای وقتی که بعد از قهر و بد عهدی به هنگامیکه بر سجاده اش با قامت شرمی به یک قد قامت زیبا ، تو می آیی به تکبیری ، تو را همچون عزیز بی گناهی ،راه خواهد داد و می پوشاند او ، اسرار عیبت را و از یاد تو هم ، بد عهدی ات را ، پاک خواهد کرد جواب آن سلام آخرت را ، بر تو خواهد داد و با یک نقطه در سجده ، تو گویا باز هم ، در اول خطی تو آیا دیده ای وقتی که چیزی آرزویت بوده ، آنرا جسته ای آنگاه می بینی ، بجز یک سایه ، چیزی در درون دست هایت نیست کسی آهسته می گوید نگاهم کن ، حقیقت را رها کرده ، مجازی را تو میجوئئ ؟ تو سیمرغی درون آسمان گم کرده ، اینک سایه اش را بر زمین خاک می پوئی ؟ اگر یابی ، بجز یک سایه ، چیز دیگری داری ؟ پس آنگه یک شعاع نور ، چشمان تو را ، از خاک تا افلاک خواهد برد تو آیا دیده ای ، وقتی هوای سینه ات ابر است و باریدن نمی داند و دشت سینه ات ، می سوزد از بی آبی خوبی تمام غنچه های مهر ، در جان تو خشکیده ست به یادش ، قلب تو ، آرام می گیرد و چشمان امیدت گونه های چشم در راه تو را ، با بارشی ، سیراب خواهد کرد و گل های محبت ، در تمام پهنه جان تو می روید تو ایا دیده ای وقتی دلت می گیرد از دلگیری مردان تنهایی که شب هنگام ، سر به زیر افکنده شرم خالی دستان خود را،در کویر مهربانی ، چاره می جویند کسی آهسته می گوید : سرای عشق را ، یک بار دیگر اب و جارو کن سوار صبح در راه است تو آیا دیده ای ، وقتی که دریای پر از طوفان مشکل ها بساط زورق اندیشه را در صد خروش موج می پیچد کسی سکان این زورق ، به ساحل می برد با مهر و می داند که تو بی آنکه در ساحل ، به شکری ، قدر این خوبی به جای آری بدون گفتن یک ، یا خدا این نا خدا ، از یاد خواهی برد خدا را دیده ای آیا ؟ به هنگامی که در این بیکران ، این پهنه هستی به ترسی از رها بودن ، تو می پرسی کسی می بیندم آیا ؟ کسی خواهد شنید این بنده تنها ؟ جوابت را ، نه از آنکس که پرسیدی جوابت را ، خودش با تو ، و با لحن و کلام مهر می گوید که من نزدیک تو هستم ، به هنگامی که می خوانی مرا آری ، تو دعوت کن مرا ، با عشق اجابت می کنم ، با مهر هدایت می شوی ، بر نور خدا را دیده ای آیا ؟ گمانم دیده ای او را که من هم آرزو دارم ، ببینم باز هم او را به چشم سر ، که نه او خود گشاید ، دیده های روشن دل را لطیف و خلق آگاه است چه زیبا می شود ،چشمی که می بیند ترا چشم دلی ، از جنس نور و عشق و آگاهی
[ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:خدا,خدا را دیده ای,آیا خدا را دیده ای,متن ادبی,خدا,دیدن خدا, ] [ 14:23 ] [ Mahtab ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 25 صفحه بعد میدوزم صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 25 صفحه بعد |
|